معنی آذرباد ، مشتاق عشق

حل جدول

آذرباد، مشتاق عشق

اثری از سیما مقدم


آذرباد ، مشتاق عشق

اثری از سیما مقدم


مشتاق عشق

اثری از سیما مقدم


آذرباد

نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم


مشتاق

مایل و آرزومند

لغت نامه دهخدا

آذرباد

آذرباد. [ذَ] (اِخ) آذربایجان. || نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است.


مشتاق

مشتاق. [م ُ](ع ص)(از «ش و ق ») آزمند چیزی.(منتهی الارب)(آنندراج). آرزومند.(مهذب الاسماء). آزمند به چیزی. آرزومند. و بسیار مایل و راغب و طالب و دارای شوق.(ناظم الاطباء). خواهان:
سمن بوی آن سر زلفش که مشکین کرد آفاقش
عجب نی ار تبت گردد ز روی شوق مشتاقش.
منوچهری.
شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین، چرا که مشتاق است و خواهان.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). صدر وزارت مشتاق است تا آن کس که سزاوار او گشته است... بزودی اینجا رسد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375).
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دو رنگ است شکیبا بینند.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 96)
از شراره ٔ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
ز بی نوایی مشتاق آتش مرگم
چو آن کسی که به آب حیات شد مشتاق.
خاقانی.
در این دریا یکی درّ است و من مشتاق آن درّم
ولی کس کو که در جوید که فرمانش نمی بینم.
عطار.
یکی دوستی را زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام.(گلستان). پس بوسیله ٔ این فضیلت دل مشتاقان صید کند.(گلستان).
خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده ٔ بلاجوست.
سعدی.
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد.
حافظ.
نصرت خواجه منتظر و مشتاق خدمت شمایند.(انیس الطالبین ص 210).
- مشتاق شدن، آرزومند شدن. بسیار مایل شدن:
عاشقان کل نه این عشاق جزو
ماند از کل هرکه شد مشتاق جزو.
مولوی(مثنوی چ خاور ص 56).
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاق تر.
مولوی.
گفتم ببینمش، مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی.
مشتاق شد بدانکه به صورت نوعی باقی بود...(مصنفات باباافضل ص 409).
- || عاشق شدن.(فرهنگ فارسی معین).

مشتاق. [م ُ](اِخ) ملا حسین. از ولایت شیراز است و هم در آنجا به قصه خوانی میگذرانید. این رباعی از او به نظر رسیده:
هر لحظه ز من روایتی می شنوی
وز قصه ٔ من شکایتی می شنوی
سوز دل من فسانه می پنداری
من مردم و تو حکایتی می شنوی.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 301).


آذرباد زرادستان

آذرباد زرادستان. [ذَ دِ زَ دِ] (اِخ) نام حکیمی بزمان بهرام گور که بهرام را بنصیحت از گفتن شعر بازداشت. (از المعجم).

نام های ایرانی

مشتاق

پسرانه، دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند، نام شاعر قرن دوازدهم، مشتاق اصفهانی


آذرباد

پسرانه، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست، نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است، نام یکی از شخصیتهایمنظومه ویس و رامین

پسرانه، نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مشتاق

آرزومند

فارسی به عربی

مشتاق

جائع، جدیه، عطشان، قلق، متحمس، متلهف، منقطع التنفس، مولع، نهم

فرهنگ فارسی هوشیار

مشتاق

آزمند به چیزی، با شوق، طالب خواهان

معادل ابجد

آذرباد ، مشتاق عشق

2219

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری